راهیان نور یک جای بیابانی ، گرم ، شرایط خیلی سخت ، یه بیابان وسیع ، جای که تا چشمت کار می کنه پر از خاک ! اما یه کشش خاصی داره که آدم وقتی پاشو می زاره ماتو مبهوت می شه . این قدر چای با صفای که من بعد از چند ماه دلمو هوای کرده . فرمانده از شهیدی می گفت اولش پیش خودم گفتم دوباره دارن حرفای تکراری می زنن. اما بعدش یک لحطه داستانی رو که فرمانده می گفت گوش کردم ؛می گفت : از دو کوه رفتیم چون دیگه جای امنی نبود به سمت گردان تخریب رفتیم آخه گردان شناسایی نشوده بود ؛ رزمنده ای بود یه فقط نگران یه چیزی بود ! می گفت وقتی کسی می میره جنازش سنگینه نگران اینم که مبادا جنازم برای مردم سنگین باشه ! چند دقیقه بعد نمی دونم چه جوری اما گردان لو رفته بود نور رنگی فرستلدن به آسمان همه خوابیدن کف زمین به جز رزمنده ای که داشت با من حرف می زد . همه می گفتن بخواب اما اون می گفت اگه بخوابم همه می میرن اما این جوری فقط من می میرم . زدنش ................. سر از بدنش جدا شد ؛ سرش افتاد روی شانه ی من ........... دیگه نمی دونم چی بگم اما از اون به بعد شیدای شهدا شدم . یا حسین !
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: